دختر خاطره ها

اینجا حریم من است...حریم قلب کوچکم قفس تنهایی من وحرف های ناگفته ام من این قفس و تنهایی را دوستدارم تنهایی تنها اتفاق این روز های من است

دختر خاطره ها

اینجا حریم من است...حریم قلب کوچکم قفس تنهایی من وحرف های ناگفته ام من این قفس و تنهایی را دوستدارم تنهایی تنها اتفاق این روز های من است

دختر خاطره ها

بهار فصل من است...و خرداد ماه من
دختری از جنس احساس و به ظرافت پر پروانه...
عاشق ابر و باران...
از تبار گرما و سرما...
واز سرزمین آب و آفتاب...
اینجا کلبه دردهای من است...
که دردلم تلنبار شده...
همه می گویند چرا همه ی شعرهایت غمگین است...
غم نوشته های من دلنوشته های من است...
غم های دلم یک به یک می آیند...
ودر جای جای پستهایم جا خوش میکند...
حس نوشتن را در زیر نم نم باران آغاز کردم...
شعرهایم یا به بیان دیگر...نوشته هایم
شاید عمق شاعری نداشته باشند
و هم ترادف و هم قافیه نباشند
ولی عاشق نوشتن و ابراز احساسم... هستم
وچند سالی است که دل به دریای نوشتن زدم
شاعرانی چون(قیصر امین پور...وسهراب سپهری)را دوست دارم

به وبلاگم خوش اومدین
بسیارمفتخر میشم از حضور پر مهرتان
ممنون میشم از نظرات و پیشنهاداتتان

واما دوستانی که می خواهند مطالب من را
کپی یا استفاده کنند یا اینکه در وبلاگ بگذارند
به من اطلاع بدهند یا ذکر کردن منبع را از یاد نبرند
ممنونم



📷اینستاگرام من: 📷Narges.j75

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۰ خرداد ۹۸، ۰۹:۲۹ - وحید محمدی
    لایک
نویسندگان

بعضی وقتــــــــا مجبوری تو فضــــــــای بغضت بخنــــــــدی...

دلــــت بگــیــره ولـــی دلــگــیــری نــکــنی...

شــــــــاکی بشی ولی شکایت نکنــــــــی …

خیلی چیــــــــزارو ببینی ولی ندیدش بگیــــــــری …

خیلی هــــــــا دلتو بشکنن و تــــــــو فقط سکــــــــوت کنی... 

بعضی وقت ها سکوت میکنی چون...

آنقدر رنجیده ای که نمی خواهی حرف بزنی...

۲۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۲
نرگس جهانبخشی

گاهی دلت گفتن می خواهد 

اما گفتنت نمی آید

گویی مُهر سکوت به لبهایت خورده باشد...

بر آن می شوی تا بنویسی آنچه را که نگفتنیست...

 دلت نوشتن می خواهد

امانوشتنت هم نمی آید

گویی حکم عدم به قلمت خورده باشد...

اما ناغافل 

زودتر از همه اینها می ببینی که 

واژه هایت را قطره قطره بر کاغذ گریسته ای

و او را غرق در ناگفته هایت کرده ای

آنقدر در سکوت  میگریی

که از شرم نانوشته هایت 

سینه اش 

خیس میشود٬ 

نرم میشود ٬

می شکافد...

آری 

گاهی 

اَشکها هم حرفهایی به وسعت نگفتن دارند...


۲۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۰
نرگس جهانبخشی

من

از میان واژه‌های ناب

« دوستی » را برگزیده‌ام ،

آن‌جا که

برف‌های تنهایی

آب می‌شوند

در صدای تابستانی یک دوست . . .

۳۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۱
نرگس جهانبخشی

خدایا دلم گرفته برایم بهار بفرست

ز شهر کودکی ام یادگار بفرست

دلم گرفته خدایا...روزگار بامن نیست

اگر چه زحمتتان میشود ولی این بار

برای دخترک "قرار"بفرست

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را

کمی ستاره دنباله دار بفرست

به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند

در این زمانه ی بی اعتبار بفرست

تمام روز وشب من پر از زمستان است

دلم گرفته برایم ,بهار بفرست

۳۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۰
نرگس جهانبخشی


ای که عالم را فدای اشک چشمانت دهم
اشک اگر خواهی بگو یک ابر بارانت دهم
دست لرزانت که می بینم خجالت می کشم
دست ها را دستگیر دست لرزانت دهم
دل که هر روز از پی عشقی روان شد نو به نو
برکنم از جملگی در بند احسانت دهم
کاش می شد بار دیگر سرنهم بر دامنت
شعر و لالایی بخوانی دل به دامانت دهم
هرچه دارم از تو دارم، هستیم حتی ز توست
از خودم چیزی ندارم تا به قربانت دهم
ای امید ار هست جنت زیر پای مادران
بوسه دادم خاک پایت ، تا که مهتابت دهم


پی نوشت:به یاد همه مادرها...چه اون هایی که کنارمان هستن چه اون هایی که از پیشمان رفتن...

به سلامتی مادرم...که زندگی و گذشت و بی کینه بودن را به من آموخت...

دوست دارم مادرم همیشه کنارم باش...بی تو نفس کشیدن برایم بی معنی است...

معنای من تویی...

۲۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۰
نرگس جهانبخشی

چرا دیگر نمی تابی به این دریای طوفانی

هوا سرد است و خورشیدم نگو در بند و زندانی

تمام این غزلها را به یمن آنکه برگردی

کنم سیراب و بعد از آن سر راه تو قربانی

نگو دریا نمی بارد که من از گریه لبریزم

و در هر قطره اشکم که میریزد ، تو پنهانی!

سفر کردند ماهی ها از این دریای یخ بسته

تو تابستان من بودی ، شدم دیگر زمستانی

تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد

خودت این را به من گفتی ولی حالا گریزانی!!!

من از هر مرغ دریایی نشانی از تو می خواهم

که می گویند عاشق شد مگر این را نمی دانی ؟!

و در آن لحظه امواجی مرا بر صخره می کوبند

تنم آهسته می سوزد در اندوه پشیمانی

به آن چشمی که می بوسی ، حسادت می کنم اما

دلم آرام می گیرد که تو خوشحال و شادمانی



۲۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۰۰
نرگس جهانبخشی

 خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین ، آسمان های اجاری

با نگاهی سرشکسته ، چشم هایی پینه بسته

خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی

پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری

قیصرامین پور

۲۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۰
نرگس جهانبخشی

 

بهار فصل من است خرداد ماه من...و امروز روز من،روز میلاد دختری

از جنس بهار از تبار گرما و سرما...از نژاد خرداد که در گرمای یک روز بهاری

در آغوش گرم پدر و مادری عاشق...چشم به جهان گشود،آری...تقویم زندگی ام ورق خورد

فصل ها یک به یک گذشت وبهارآمدو من باری دیگر میلادم را جشن میگیرم

کنارآن هایی که دوستشان دارم...ودوستم دارم کنار بهترین برادر دنیا

 که ریشه در احساس دارد و در تمام لحظه های زندگی ام کنارم بود

و لحظه ای مرا نرنجاند و کنار دوستانی که حضورشان در باغ کوچک دلم

آرامش رامیهمان تمام دقایقم میکنند آری این منم...دختر خردادی

لحظه ی تولد من...لحظه ی تولد احساس بوداحساسی که تمام وجودم را تسخیر کرد

احساسی که با آن دوست داشتم،شعر گفتم و نوشتم دل نوشته هایی که تنها از دل بود

دوست دارم امسال بهارجوردیگری باشد آسمان جوری دیگری آبی شود

ابری اگر بارانی بود جور دیگری ببارد که به کالبدی روح زمین جان تازه ای دهد

و زمان جور دیگری بگذرد آدم ها جور دیگری باشندعشق ها،دوست داشتن ها،محبت هاجوردیگری باشد

می خواهم خاطره هایی که میسوزاندم را فراموش کنم به جای کینه(گذشت) و به جای نفرت(مهربانی)

را جایگزین هم کنم می خواهم دوباره مثل کودکی هایم بخندم

و میگذرم از کسانی که پابه روی زندگی ام گذاشتندو غرور جوانی ام را جریحه دار کردند

و مرگ غرورم را ندیدند و باعث شدند که در سکوت خود شکستم

می خواهم برای خودم زندگی کنم برای خودم و قلب کوچکم

و دانه دانه شمع های شادی را روشن کنم و کنار آن هایی که میهمان لحظه این جشن اند

چشم هایم را می بندم و می خواهم تو بهترین را برایم آرزو کنی

ای هستی بخش زیبایی ها...آرزویی از جنس دست یافتنی ها

و من دانه دانه فوت کنم شمع های شادی بخش زندگی ام را

ای باران ببار و نوازشم کن تادر زیر آسمان آبی و پاکی که تو از آن می باری

پایکوبی کنم،شادی کنم وفریاد بزنم...تولدم مبارک


۴۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۶
نرگس جهانبخشی

نمی دانم چه می خواهم خدایا...

به دنبال چه میگردم شب و روز...

چه می جوید نگاه خسته من...

چرا افسرده است این قلب پر سوز...

نگاهم غوطه ور در تیرگیها...

به بیمار دل خود می دهم گوش...

گریزانم از این مردم که با من...

به ظاهر همدم و یکرنگ هستند...

ولی در باطن از فرط حقارت...

به دامانم دو صد پیرایه بستند...

از این مردم که تا شعرم شنیدند...

برویم چون گلی خوش بو شکفتند...

ولی آن دم که در خلوت نشستند...

مرا دیوانه ای بد نام گفتند...

دل من ای دل دیوانه من...

که می سوزی از این بیگانگی ها...

نکن دیگر ز دست غیر فریاد...

خدا را بس کن این دیوانگی ها...

فروغ فرخزاد

۲۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۲
نرگس جهانبخشی

این ترانه بوی نان نمی دهد

بوی حرف دیگران نمی دهد

سفره ی دلم دوباره باز شد

سفره ای که بوی نان نمی دهد

نامه ای که ساده وصمیمی است

بوی شعر و داستان نمی دهد :

... با سلام و آرزوی طول عمر

که زمانه این زمان نمی دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود

روی خوش به ما نشان نمی دهد

یک وجب زمین برای باغچه

یک دریچه آسمان نمی دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن

گر زمین دهد ، زمان نمی دهد

فرصتی برای دوست داشتن

نوبتی به عاشقان نمی دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی دهد

هیچ کس به غیر ناسزا تو را

هدیه ای به رایگان نمی دهد

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش

دل به هی هی شبان نمی دهد

جز دلت که قطره ای است بی کران

کس نشان ز بیکران نمی دهد

عشق نام بی نشانه است و کس

نام دیگری بدان نمی دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان

نان و گل به میهمان نمی دهد

نا امیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد

پاره های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم

گریه ام ولی امان نمی دهد ...

قیصر امین پور

۲۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۰
نرگس جهانبخشی

کاش بودی

می توان عاشق بود

به همین آسانی..

من خودم

چندسالی ست که عاشق هستم

عاشق برگ درخت

عاشق بوی طربناک چمن

عاشق رقص شقایق درباد

عاشق گندم شاد!

آری

میتوان عاشق بود

مردم شهر ولی میگویند

عشق یعنی رخ زیبای نگار!

عشق یعنی خلوتی با یک یار!

یابقول خواجه، عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!

من نمیدانم چیست

اینکه مردم می گویند..

من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم...

عشق را اما من،

باتمام دل خود میفهمم!

۴۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۰۳
نرگس جهانبخشی



۱۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۳۸
نرگس جهانبخشی

تو پاکی به زلالی آب و دلی داری به وسعت آسمان

تقدیر برای تو چه رقم زده آخر...؟

سرنوشت با قلم بی رحمش برای تو چه نوشته...؟

روزگار با تو چه کرده که چنین غمگینی

و با هیچ بهانه ای شادمان نمی شوی

چنین دلگیر...که فقط با یک لبخند خودت را تسکین می بخشی 

آخر تو را چه شده بس است دیگر نکن گلایه از فلک...

تو را بس نیست، از این همه یاس و ناامیدی...؟

آتش درونت را خاموش کن

روزهای گذشته تمام شد و بر نمی گردد در گذشته ات نمان

زخم های خورده وخنجرهای خودی را فراموش کن

 این رسم روزگاره دل من...تو که ساده گذشتی

پس فراموش کن غم های دلت را...زخم های خودی درد دارد می دانم

آنقدر عمیق است که سینه ات را می سوزاند

و تو قطره قطره آب شدنت را میبینی

غمگین نشو دل شکستن تاوان دارد مثل همان چوب خدایی، که صدا ندارد

آه گفتم خدا...! خدایا میبینی آدم هایت را...

چه آسوده زخم میزنند و چه زود فراموش می کنند

خدایا می شود بر من برگردانی آن روزهای پیشم را...

آن خنده های همیشگی ام را...غمگین میشوم 

بیاد روزهایی که می توانستم از ته دل بخندم

ولی اکنون افسوس میخورم افسوس...

بخاطر شادمانی های گذشته ام...بخاطر زندگی که از من گرفته شد...

و به خاطر دلم که چه زخم ها خورد و سکوت کرد

یاد گرفتم با روی گشاده لبخند بزنم 

لبخندی که دیگر خودم هم معنیش را نمی دانم 

روزهایم گذشت و می گذرد...و می گذرد

این کوله بار غم را تا کجا باید بر دوشم بکشم؟تا کجا...؟ 

۳۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۹
نرگس جهانبخشی



۱۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۶
نرگس جهانبخشی

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانه ی تطاول

که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی

ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی

کسی از خرابه ی دل نگرفته باج هرگز

تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی

به قلمروی محبت در خانه‌ای نرفتی

که به پاکی‌اش نرفتی و به سختی‌اش نبستی

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم

ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی

ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی‌شناسی

به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی

تو که ترک سر نگفتی ز پِیَش چگونه رفتی

تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی

اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش

که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه

کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی

مگر از عذار سر زد خط آن پسر «فروغی»

که به صد هزار تندی ز کمند شوق جستی

فروغی بسطامی


۲۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۴
نرگس جهانبخشی



۱۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۷
نرگس جهانبخشی

سلام ای برادر خوبم، سلام ای بهتر از جانم 

سلام ای آنکه جان داده ای بر  جان بی جانم 

سلام ای آشنا با غم ،سلام ای خالق شادی 

سلام ای آنکه بر قلبم، تو نور عشق ،تابیدی

تمام روز با یادت ، میان دغدغه هایم،چه خوشحالم

میان قلب تنهایم،تو را دارم ،چه میخواهم از این حالم 

عزیزم ! تو که میدانی و من، یادت چه شیرین است 

تمام عکسهایت ،مثل گل ،خوشنقش و رنگین است

هر آنکس را که دیدم، از تو با نیکی سخن میگفت

ز صبر و مهربانی و وفا،ازلطف و ایثارت، سخن میگفت 

میان این همه تشویشها برادر!،آرزویت را طلب کردم

میان زمهریر بی تو بودن،من حضور ت را ، طلب کردم

در این عصری که مسموم است ،عطر یاد تو خوب است

به یاد حرمت چشمان تو ، با  ما، خدا خوب است

همین که مثل بارانی و جاری میشوی ، باران به خود بالید

همین که مثل خورشیدی و میتابی ، خورشید هم رقصید

همین که نور افشاندی به"تاریکی من" ، تو ماه من هستی

تمام حرفهایم از سر دلتنگی و حسرت و از عشق است

اگر گاهی بد و خوب است ،برادر! لیک از عشق است

برایت دستهایم را پر از بوسه، پر از باران ،پر از هر خوب

برایت جاده میسازم ز رویاها ، ز هر چه خوب 

برایم باش آنکس، کز دعایش من چه آرامم

برایم برادری کن عزیزم، با تو چه آرامم 

خدا را صد دعا کردم ،که بهتر از همه گر هست 

همان را بر تو ارزانی کند ،گرچه که آن کم هست


پی نوشت:دو بیتی احساسم راهمراه باشادمانه ترین

ترانه فصل های زندگی ام،نثاردل بهاری ات می کنم

 ای بهترین شعرزندگی من... برادرم تولدت مبارک

۳۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۸
نرگس جهانبخشی

باز امشب آسمان هم دلش مثل دل من گرفته بود

چیزی نمی گفت اما...بدجوربغضش شکسته بود

امشب کسی دلیل بغض آسمان را نمی دانست...

صدای قطره های باران می آید به گوش...

باخود می گویم شاید...شاید دلیل گریه اش قلب های زخمی وشکسته باشد

قلب هایی که قبل از التیام دوباره زخم می خورند

وباران تنها مرهمی کوچک برای این زخم هاست💔

شاید برای آن هایی که زیرگریه آسمان آرام می گیرند

آرامشی هرچند کوتاه...اما...دلپذیر به اندازه مدت باران💧💧💧

پس ببار و ببین...که من آرام ،آرامم

ببار و ببین که من بی زخم و بی دردم...چنان بی درد...

که اگر جای باران خنجر ببارد روی زخم و روی دردم...

باز بی زخم و بی دردمم و بی دردم...

آسمان به حرمت دلت ببار...ببار بغض خود را بشکن 

که ارمغان این شکستن شادمانیست...

باران ببار و فریاد بزن...صدای مرا...بغض مرا...حرفهای ناگفته مرا...

ببار و خاموشم کن آتش درون مرا...

از حرفهای ناگفته ای که درون خود ریخته ام و هر روز به خوردم میدهم

می دانم تو فریادم را خوب می فهمی...تو بغض مرا خوب می فهمی...

باران به حرمت صفای دلت کمی آرامم کن...کمی نوازشم کن تا مرهمی بر دل تنگم شود

باران...دستان سردم را بگیر وباران بی پایان چشمانم را آرام کن

صدای باران می آید وبا همه ناباوری هایم به باران ایمان دارم

باران از آسمان بر گل ها سرآغاز بودن است اما...

برای من که غریبی گم شده ام بر بادهای باد...مسرت دیدار در غبار را فاش می کند

فریادهایم در زیر باران چه بی صدایند

درمن صدا سال هاست که شکسته...باران همیشه برایم با غم،گریه می کند و می بارد

ودر کنج دلم با من و بغض گلویم هم صداست

ابرها هم بی شک مثل من دل گرفته از...زمونه اند

ومن با دلی گرفته...راه می افتم در زیر باران...

قدم میزنم درجاده بی انتها...زمزمه میکنم

حرفهای ناگفته ام را به باران...ودر مسیر بی پایان...به مقصدی مبهم...دل میبندم به سراب...

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۴
نرگس جهانبخشی

رفتن که بهانه نمی خواهد...

یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و

گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ...

رفتن که بهانه نمی خواهد،

وقتى نخواهى بمانى،

با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى !


ماندن...

ماندن اما بهانه مى خواهد،

دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى،

دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،

یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ... وقتى بخواهى بمانى، 

حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد

خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ...

می مانى و وقتى بخواهى بمانى

نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !


آرى،

آمدن دلیل مى خواهد

ماندن بهانه 

و رفتن هیچکدام ...

فروغ فرخزاد

۸۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۱
نرگس جهانبخشی