دریای طوفانی...
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ق.ظ
چرا دیگر نمی تابی به این دریای طوفانی
هوا سرد است و خورشیدم نگو در بند و زندانی
تمام این غزلها را به یمن آنکه برگردی
کنم سیراب و بعد از آن سر راه تو قربانی
نگو دریا نمی بارد که من از گریه لبریزم
و در هر قطره اشکم که میریزد ، تو پنهانی!
سفر کردند ماهی ها از این دریای یخ بسته
تو تابستان من بودی ، شدم دیگر زمستانی
تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد
خودت این را به من گفتی ولی حالا گریزانی!!!
من از هر مرغ دریایی نشانی از تو می خواهم
که می گویند عاشق شد مگر این را نمی دانی ؟!
و در آن لحظه امواجی مرا بر صخره می کوبند
تنم آهسته می سوزد در اندوه پشیمانی
به آن چشمی که می بوسی ، حسادت می کنم اما
دلم آرام می گیرد که تو خوشحال و شادمانی
۹۵/۰۳/۱۳