ساحل نشین خاطرات....
شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۰۹ ق.ظ
بهاران است و من تنها
نشستم زل میزنم به گوشه ی دریا
شاعرتر ازهمیشه نشستم برابرش
دریا سکوت کرده ومن حرف میزنم
دریا مرا با خود ببر...
باخود مرا ببر که نپوسد در این سکون
صدایت می زنم
از یک عمق زلال آبی
از دورترین نشانهٔ بودن
از زادگاه کوچکترین ذره
با اولین نفس حیات
با حباب های روشن وجود
صدایت می زنم
من تو را یک دریا
عاشقم
خیس از نداشتنت
قدم میزنم بر ساحل زندگی
به دریا زدم برای بودنت
حال اما
تنها،
خیس از دلتنگی
ساحل نشینِ خاطراتم
۹۶/۰۱/۲۶