نامه ی دلتنگی....
ومن باز هم آمدم چقدر خوب است که...
برای تو نامه می نویسم دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد
دلتنگی که فاصله را نمیفهمد نزدیک باشی واما دور...دور...
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است تمام دنیا پر از پنجره هایی است
که رو به دیوار است پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق
به بن بست میرسندحالا نشسته ام برایت نامه می نویسم ...
میدانی؟نامه می ماند حتی وقتی برای همیشه پنهان و نخوانده باشد!
قرارنیست...این
را هم بخوانی قرار نیست ...بی قراری ام را بفهمی قرار نیست...بدانی که چند جای این نامه خیس شد وچند واژه را پنهان کردقرارنیست...
بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت وعشق چه درد بزرگی است اما برایت این نامه را می نویسم
برای روزی که تو هم دلتنگ باشی
دلتنگ کسی که دوستش داری برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی
و هزار قاصدک را بوسیده باشی برای روزی که به هوای صدایی تا دم در دویده باشی
وبا بغض سنگین در انتظارش نشسته باشی
برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری ازامدنش نباشد
و هزار بار پیراهنش را بوییده باشی تو فکر می کنی آن روز چند سال دیگر است
آن روز چقدر از هم دور شده باشیم پای کدام بن بست؟,کنار کدام درخت؟
پایین کدام پنجره؟ ,درانتظارکدام لحظه؟
برای آخرین بار دیدار گریسته باشیم هنوز زود است برای تو که از حال دلم غافلی زود است
نبایدبفهمی این روزها چقدر دلتنگم
نباید بفهمی که قدم هایم هر روز آرام وآرامتر شده اند
و هر روز سایه ام کمرش خم وخم تر می شوداین روز ها دیگر برای گریستن باران را بهانه نمی کنم
برای بی قراری ام سراغ پنجره ها نمی روم وقتی قاصدکی رو شانه ام می نشیند
دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید
نشانی ام را گم کرده ای کوچه ها را نگو...
تکان دستی ...و سلامی...خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد
هنوز هم ایستاده ها را دوست دارم...نیمکت هایی
که بوی تنهایی می دهندهنوز هم انتظار را دوست دارم
هنوز هم زل می زنم به هرقطاری که میگذرد
خوش بحال قطار ها همیشه میرسنداین نامه باشد برای روزی که یکی از این قطار ها مرا هم با خودش برده باشد
روزی که خیلی از اینجا دورشده باشم...
چمدانی پر از نامه می ماند برای تواز مسافری که عمری به یادت بود...