غروب دلگیر...غمی به وسعت دلم...
مرا میبرد به خاطرات گذشته ام...
هوای تلخ اتاق و سردی دستانم...
خسته از این روزهای تکراری ام...
باز آن ترانه های قدیمی ام...
باز آن سنگینی بغض هایم...
وگریه های بی اختیاریم...
تظاهر به خوشحالی ام...
با لبخندهای اجباری ام...
باز آن اشک های بی پایانم...
غم چشمانم و...سکوت لبانم...
مرا میبرد سراغ دفتر خاطراتم...
تا بنویسم از اعجازم...
در وصف این غروب دلگیر...
📝📝