گاه دلتنگ میشوم
دلتنگ تر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم و حسرت ها را میشمارم
و باختن ها و صدای شکستن را
نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم
و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم
دلتنگم برای شادابی روزهای کودکی و بی خیالی...
برای بازی های کودکانه ام...
بازیگوشی های راه مدرسه و درس و کتاب های بچگی.
برای معصومیتی که اکنون هیچ اثری از آن را نمیابم...
برای سادگی و بی ریایی بچگی...
برای خنده های از ته دل ...
گاهی دلم عجیب شیطنتهای کودکانه میخواهد...